هركجا سخن از على أمير مؤمنان (عليه السلام) به ميان مى آيد، تنها سخن از شجاعت على (عليه السلام) است، گوئى هنر ايشان تنها در شجاعت خلاصه شده
آن روز براى من وخانواده ام روزتاريخى بود، روزى بود كه از لبنان به امريكا مهاجرت مى كرديم، دقيقا دو هفته پس از حوادث 9 سبتامبر بود، درفرودگاه
ام سلمة يكى از همسران مهم وپر ارزش رسول خدا (ص) بود، ودر أغلب جنهگاى دفاعى رسول خدا شركت كرد، ونزد رسول خدا (ص) جايگاهى بس عظيم داشت. روزى
دهه سوم ماه ذي قعده امسال (1431) بود به مدينه پيامبر(ص) رسيدم، افراد كمكى بعثه حضرت آيت الله العظمى شيرازى كه عموما ازمنطقه شيعه نشين عربستان سعودى مى
درتاريخ عرب رنگ عمامه ويژگى خاصى نداشت، هر رنگى ميتوانست باشد، ليكن رنگ سياه اختصاص به بزرگ قبيله وخاندان داشته است. ولذا در اسلام فقط رسول خدا از اين رنگ استفاده مينمودند.
در روز ١٨ ذى حجه آن سال كه سال آخر زندگى رسول خدا (ص) بود، ودر منطقه اى بنام غدير خُم، حادثه مهمى رُخ داد، ١٣٠ هزار نفر از مسلمانان شاهد رخدادى مهم بودند، آنانكه نزديك به صحنه تاجگذارى بودند آن سردار بزرگ را فوراً شناختند، اما آنها كه دور بودند، در لحظات نخست ايشان را نشناختند، ليكن رنگ سياه عمامه آن سردار براى آنها تعجب آور بود.
روى صندلى تنگ هواپيما نشسته بودم ومسير طولانى امريكا به خاورميانه را به سختى مى پيمودم كه خانمى از كنار من رد شد، برگشت نگاهى كرد وبه زبان
سخنى كوتاه به بهانه شهادت جواد الأئمه عليه السلام ٣٠ ذي قعده
گرامى داشت هر فرزانه اى به مجلس ياد بود، ترحم وبيان صفات شخصى ايشان نيست، بلكه ميبايست با اندكى تأمل در سخنان، رفتارها، و انديشه هاى ايشان بيشترين نتيجه را از مكتب آن بزرگوار گرفت، تا گراميداشت صدق كند.
در كلمات جوانترين شهيد از پيشوايان وفرزانگان و إمامان شيعه، به عبارتهائى برخورد مى كنيم كه هر حرف آن يك جهان معنى دارد، وعموم مردم از آن بى خبر هستند.
شايد 30 سال پيش يود كه يكى از عزيزان متدين آمد سوريا، ومن آن روز مسؤول حوزه علمية زينبية بودم، واز من خواست در أمرطلاق دخترش تلاش كنم.
آورده اند : ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ خوش قلب وفقير ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ، ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد و ﺷﯿﺮ را ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ در عوض سکه ﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ .
روزى ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ توصيه كرد ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ انجام دهد.
ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ طمع سرار وجودش را گرفت ﻭ در اين انديشه رفت كه ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪ ها را يك جا تصاحب كند، و ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ .
اقائى هراسان وارد دفتر شد وگفت: من وكالتم را پس گرفته بودم، من نمى خواهم همسرم را طلاق بدهم، فراموش كردم به وكيلم بگو یم نظرم عوض شده