در كنارم نشسته بود، شايد نمى دانست صدايش به گوش ديگران مى رسد، دستهاى معصوم خود را به طرف آسمان بالا گرفته بود، مرواريدهاى غلطان همواره از چشمانش سرازير بود، صداى معصومانه او، گوئى درهاى آسمان را مى شكافت، شنيدم كه مى گفت: خداى مهربان من، ما هرچى داريم از لطف تو داريم، هر سال ماه مبارك رمضان من تو بغل پدرم آرامش خاصى داشتم، اما امسال ….