معنى ومفهوم خيانت

خيانت چيست و در ميان زن وشوهر چه مفهومى دارد؟

پرسشى كه گاهاً از طرف زوجين مطرح ميشود، براى فهم آن نخست به لغت نامه نيم نگاهى مى اندازيم:

آورده اند:

مترادف خیانت: بدعهدی، بی وفایی، پیمان شکنی، عهدشکنی، غدر، بی عصمتی، بی عفتی، زناکاری، دزدی، دغلی، نادرستی، ناراستی.

برابر پارسی: نمک ناشناسی، ناسپاسی، پیمان شکنی.

دهخدا گفته است:

خیانت : غدر. مکر. حیله . ناراستی . (ناظم الاطباء). دغلی . ناراستی . (غیاث اللغات ). ضد امانت . زنهارخواری . نااستواری . اغلال .

اما در عُرف، ودر ميان مردم،خيانت بين زن وشوهر از ديدگاه عفت و پاكدامنى ويا پاى بندى به روابط زناشوئى مورد بررسى قرار مى گيرد.

بر اين اساس ازدواج دوم يا موقت شوهر هم از ديدگاه خانمها خيانت بحساب مى ايد، ولى علل وعوامل آن را كه عموماً (ممكن است) تقصير وكوتاهى خانم در انجام وظائف بعنوان يك همسر باشد، مورد نظر قرار نمى گيرد.

برعكس آن هم ممكن است كه بدبينى يا كوتاهى شوهر در انجام وظائف سبب تخلف همسر باشد.

با اين معنى هرگونه تخلفى از قرارداد شرعى، اجتماعى ويا اخلاقى خيانت محسوب ميشود.

بانگاهى عميق تر: ازدواج يك پيمان شرافتمندانه ايست بين دو نفر كه بارضايت بر سر سفره عقد نشسته اند وقرار گذاشتند قلبهاى خود را در مشاركت كقيقى ومجازى يكديگر قرار دهند.

پس هرگونه تخلف از قرار داد، شك، بد بينى،

تجاوز بر حقوق يكديگر ، ناديده گرفتن حقوق ونيازهاى شرعى، اخلاقى واجتماعى و… يكديگر خيانت است.

درقانون بين الملل هم انجام يا عدم انجام فعلى كه منتهى به حادثه ناگوار شود جنايت وجرم است.

يعنى شخصى را از بلندى پرت كنى ويا اينكه بنشينى وببينى شخص نابينائى ناخواسته در چاه مى افتد ومانع آن نشوى، يك سان و جرم بحساب مى آيد.

در روايت نيز آمده است: زخمى را رها كنى تا بميرد يا آنكه او را زخمى كنى، يكسان است.

يك داستان واقعى

دوستى داشتم كه تجارت داشت وگاهاً نسيه هم مي فروخت، يك روز فهميدم ازدواج مجدد كرده ايت.

گفتمش: چى شد كه ازدواج مجدد كردى؟ نياز داشتى يا سرمايه ات فزونى شد؟

گفت : نياز كه داشتم ، همسرم مادر خوبى براى فرزندان است، نه همسرى براى من، ولى علت حقيقى بد بينى همسرم بود(!)

گفتم: چطور؟

گفت: از كسى پول طلب داشتم و مدتها بدهكار نمى توانست حسابم را تصفيه كند.

گاهاً به منزل او ميرفتم جهت مطالبه حسابم، ولى همسرم با بد بينى بمن مى گفت: رفتن تو منزل فلانى بخاطر طلبت نيست، تو ميدانى دختر دم بخت دارد، بدين جهت آنجا رفت وشد دارى.

دوستم مى گفت خدا شاهد است تا آن روز نميدانستم شخص بدهكار دختر دم بخت دارد.

گفته واصرار همسرم اين وسوسه را در سرم گذاشت.

روزى دل به دريا زدم و به شخص بدهكار گفتم: شما دختر دم بخت دارى، من را به دامادى قبول ميكنى؟

أو كه من را مرد ثروتمندى مى دانست فوراً قبول ودختر خود را با رضايت (البته وطمع) بعقد من دراورد.

حال شما قضاوت كنيد، چه كسى مقصر است؟

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

به اشتراک گذاشتن با :