آرى اين چنين بود، اى برادر!

ariآورده اند كه عبد الله بن مروان حمار كه ازبنى عباس بود و وليعهد مروان نيز به حساب مى آمد، از دست زمامدار وقت گريخته وبه پادشاه نوبه (اتيوبى فعلى وافريقاى آن روز) پناه آورده بود، جريان برخورد با پادشاه نوبه را براى منصور دوانيقى اينگونه بيان كرد:
ما به خاك نوبه وارد شديم، چند روز آنجا بوديم تا اينكه خبر ما به پادشاه رسيد، فرش وبساط وآذوقه فراوان براى ما فرستاد ومنازل وسيعى براى ماتعيين كرد، بعد خود با ٥٠ نفر از اصحابش به ديدار ما آمد، من از آنها استقبال كردم، صدر مجلس را پيشنهاد كردم، او روى زمين نشست

من گفتم: چرا روى بساط وفرش جلوس نفرموديد؟

گفت: من پادشاه هستم، و وظيفه پادشاه آنست كه دربرابر نعمتهاى جديد الهى تواضع نمايد، من نعمت تازه خدا كه عزيمت شما به مملكت من وپناه آوردن به مملكت من است بايد شكر گذار باشم، شكر نعمت را درتواضع ديدم وبر زمين نشستم.

بعد ساكت شد

من هم حرفى نزدم

مدتى اينگونه گذشت.

پادشاه چوب كوچكى در دست داشت به زمين مى زد، اصحابش نيز بالاى سر او با نيزه ها ايستاده بودند.

بعد روبه من كرد وگفت:

چرا شراب خورديد درحاليكه خوردن شراب در كتاب شما ممنوع بود؟

گفتم: كسان ما از روى نادانى مرتكب آن مى شدند!

گفت: چرا زراعتهاى مردم را زير پاى چهارپايان خودتان نابود كرديد مگر فساد در كتاب و دين شما حرام نبود؟

گفتم: عمّال ما از روى جهالت اقدام به آن نمودند!

گفت: چرا حرير وديبا وطلا پوشيديد وحال آنكه در دين شما جايز نمى باشد؟

گفتم: طايفه اى از عجم نويسندگان مابودند، آنها دين مارا كه اختيار كردند به اقتضاى عادت سابقه خودشان از پوشيدن آنها خود دارى نمى كردند، در صورتى كه ما آنهارا ناپسند ومكروه مى داشتيم!

پادشاه چندى خاموش شد،

بعد گفت: كسان ما، عمال ما، اتباع ما، نويسندگان ما، … در واقع مطلب اين نيست كه تو اظهار كردى، بلكه شما قومى بوديد كه محرمات خدا را حلال دانستيد واز منهيّات خدا دورى نكرديد، وبه زير دستان خود ستم روا داشتيد، پس بدين جهت خداوند لباس عزت را از تن شما بيرون كرد، وجامه ذلت وخوارى را برشما بپوشانيد، وخداوند را درباره شما غضب وانتقامى است كه هنوز به آخر نرسيده.

من مى ترسم كه درخاك من به سبب گناهان شما عذاب الهى نازل گردد، وآنگاه بلاى شما دامن مرا نيز بگيرد.

اكنون صلاح در اين است هرچيز كه احتباج داريد بگيريد، از خاك من بيرون شويد، ميهمانى ٣ روز بيشتر نمى شود!

پس، زاد وبرگى از او گرفته از مملكت او خارج شديم!

اى برادر، مى دانى كدام عزت وكدامين ذلت را اين پادشاه غير مسلمان، به وليعهد سابق يك كشور اسلامى ياد آور شد؟

عزت اسلام در زمان زمامدارى رسول خدا صلى الله عليه وآله وأمير مؤمنان على عليه السلام را ياد آور شد.

ذلت خوارى بنى أميه وبنى عباس را كه حلال خدا را حرام وحرام خدا را حلال كردند، وبه عياشى مشغول شدند، وگناهان را بر گردن ديگران انداختند، وصد ها هزار از شيعيان أمير المؤمنين عليه السلام را كشتند و

اين چهره درخشان دولت اسلام بود سبب شد كه آن روز ( زمان رسول خدا وأمير مؤمنان) مردم گروه گروه به اسلام گرويدند، ولى ظلم وستمها در زمان زمامداران بلهوس وبى دين، كه بنام اسلام عرضه شد كار را برعكس تغيير داد، ودر نتيجه آن روز هزاران هزار از دين خداوند دور شدند.

مى دانى چرا برادر؟

چون در زمان آن بزرگواران دين خدا در جامعه يك حقيقت بود، واقعيت داشت، مردم به دين خدا عمل مى كردند، اما زمامداران خود سر، از دين خدا هيولائى ساختند كه خود نيز از آن متنفر شدند.

آرى اين چنين بود اى برادر!

محمد تقى ذاكرى

نيمه شعبان ١٤٣٧ هجرى

به اشتراک گذاشتن با :