این نیز بگذرد

تونتاب حمامى را ديدم كه هيزمهاى سبك وسنگين را بردوش گرفته نَفَس زنان به سمت كوره حمام خود ميرفت تا حمام دِه را روشن كند، مردمان روز جمعه به حمام رفته غسل واجب ومستحب را يكجا انجام دهند.

گفتمش: چونى (چگونه اى)؟

گفت: الحمد لله.

گفتمش: كار سختى دارى، از وضع خود راضى هستى؟

گفت: اين نيز بگذرد.

چند سالى بگذشت، أهل دِه به همين حال اورا مى ديدند. روزگار گذشت، يك روز وارد حمام شدم، ديدم از مردم پول مى گيرد وكار سابق خود را به ديگرى واگذار نموده، پيش رفتم وجوياى احوال شدم، گفت: باز هم اين نيز بگذرد.

چند سالى ديگر بگذشت، تون تاب حمامى سابق، بازارى شد ودفترى در تيمچه بازار بازكرده به تجارت مى گذراند.

پيش رفتم وگفتم: كار سختى داشتى، ولى أكنون بحمد الله كارت بهتر شده، آيا وفق مرام است؟

گفت: دوست ديرينه من، اين نيز بگذرد.

سفر حج رفتم وزيارت عتبات را بحمد الله انجام دادم، وهنگامى كه به دِه آمدم از تونتاب سابق وبازارى ديروز خبرى نبود، حالش جويا شدم، گفتند: صندوق دار حاكم شهر از دنيا رفته، حاكم تحقيق كرده خوش نامى تونتاب ما نظرش را جلب كرده از او خواستند كار امانت صندوق حاكم را بر عهده گيرد، واو نيز پذيرفته وصندوقدار حاكم شده است.

به ديدنش رفتم وجوياى حال شدم، باز هم همان نواى سابق را بر زبان آورد وگفت: اين نيز بگذرد.

مدتى حيرت زده در انديشه حرف او بودم، كه خبر فوت حاكم به گوشم رسيد، از تونتاب ما سراغ گرفتم، گفتند: امانتدارى و صداقت اورا مردم خوش آمده، او را حاكم شهر نمودند.

به ديدار اورفتم احوالى بگيرم، باور نداشتم كه باز هم بگويد: اين نيز بگذرد.

از او احوال گرفتم، خنده اى نموده وگفت: دوست ديرينه من، اين نيز بگذرد!

بر عقلش خنده كردم وراهى زيارت مشهد الرضا عليه السلام شدم، پس از مراجعت سراغش رفتم ببينم هواى حكومت او را عوض كرده است يا كه هنوز بر حرف خود اصرار دارد؟

وارد دِه ديروز وشهر امروز شدم، ديدم كه مردم ، زن ومرد، كوچك وبزرگ، بر سَرِ كوچه وبازار ايستاده اند، پرسيدم: چه خبر است، مردم منتظر چه هستند؟

شنيدم كسى با آه واندوه گفت: رفيق تو از دنيا رفت!

تازه فهميده كه راست مى گفت: اين نيز بگذرد!

محمد تقى ذاكرى

٢٠ فروردين ١٣٩٥

به اشتراک گذاشتن با :