چرا عاقل كند كارى؟
آورده اند : ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ خوش قلب وفقير ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ، ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد و ﺷﯿﺮ را ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ در عوض سکه ﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ .
روزى ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ توصيه كرد ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ انجام دهد.
ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ طمع سرار وجودش را گرفت ﻭ در اين انديشه رفت كه ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪ ها را يك جا تصاحب كند، و ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ .
ﻭﻟﯽ موفق به كشتن مار نشد، و ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ، أما ﭘﺴﺮ را نیش ﺯﺩ، ﻭ پسر جان به جان آفرين تسليم نمود .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ فقير ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳه ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، چون نه ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می کنی، ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩ م را..
واين چنين است رسم زندگى.
پس چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى؟
محمد تقى ذاكري