عرفان و فلسفه

س: آيا فلسفه وعرفان در اسلام جايگاه دارد؟
ج: فلسفه وعرفان دو رشته علمى هستند كه أخيراً به آن بهاى بيشترى داده شده است.

فلسفه
درسابق اين  رشته در حوزه هاى علميه نه تنها جايگاه نداشت، بلكه قائلين به آن را كافر مى پنداشتند.
بگفته بعضى از دانشمندان حوزه هاى علميه: فلسفه يعنى بازى با الفاظ ودر نتيجه بيان سخن از ماوراى طبيعت است، چنين دانشى بامكتب أهل بيت عليهم السلام سازگار نيست، واز مجموع روايات معتبر استفاده مى شود كه ماوراى طبيعت را بايد از كسانى گرفت كه علم حقيقى به آن داشته باشند، وقطعاً فلاسفه يونان از آن بى خبر هستند.
آرى، دانستن وآشنا شدن بافلسفه براى هر دانشمند دين شناس لازم است ولى تا حد و مرز معينى كه به كفر منتهى نشود، اين آشنائى براى آنست كه بتوان زياده گوئى هاى آن را پاسخ داد.
ولذا عموم مراجع تقليد فعلى فلسفه را خوانده ودربا ه آن كتاب نوشته أند، ولى ترويج آن را جايز نميدانند. بدان معنى كه به اندازه ضرورت بايد خواند، آن هم نه همه ابعاد آن را. وبه همين جهت عموم فقهاء گذشته وامروز، نسبت به فلاسفه ديد موافقى ندارند، واز طلاب حوزه مى خواهند در آن زياده روى نكنند.
ولذا به طلاب ابلاغ مى نمايند كه مصرف حقوق شرعيه ( خمس مثلاً) براى كسانى كه فلسفه مى خوانند، جايز نيست.
گذشته از آن، خواندن فلسفه فقر ونكبت مى آورد، وهمه فلاسفه از فقر وتنگ دستى رنج برده اند، وزندگى بدى را سپرى نموده ودر بدتردين وضع معيشتى دنيارا ترگ گفته اند.
از آن گذشته، فلاسفه (عموماً) هنگاميكه به قدرت دنيوى ميرسند، حاكم مى شوند، سياسى مى شوند، جنايت مى كنند، آدم ميكشند، در زندانها شكنجه روا مى دارند. چون انسان گناهكار را مستوجب عقاب دانسته، و از انسانيت خارج مى نمايند.

عرفان
عرفان از راه تصوف وارد دين شده است، اصلش خداپرستى وشناخت پروردگار است ولى به مرور زمان مسير انحرافى در آن وارد شده است وبه دكان تبديل شده است.
بدان معنى كه هرعالمى، هر فرهيخته اى عارف است، خداشناس است، مراتب عرفان را دارد، ولى مدعى نمى شود، وهرگاه مدعى شد، وادعاهائى مانند كشف عالم برزخ و يا ديدن درون انسانها و… را بر زبان جارى ساخت، عموماً منحرف شده است.
بله، علم ودانش، عالم معنا را باز مى كند، نور ايمان را در قلب صاحب آن باز مى كند، ولى حق اظهار را ندارد، چون خداوند اين حق را فقط براى انبياء واوصياء نگاهداشت، آن هم بنا بر مصلحتى، بدليل وجود ملكه عصمت، در غير اين صورت خلاف حكمت الهى است كه درون بشر را براى بشر ديگرى كشف نمايد.
مثلاً اگر امروز شخصى گناه كند، ستار العيوب عيب او را كشف نمى كند، چه آنه ممكن است توبه نمايد، پس اگر براى عارفى كشف نمود، وآن عارف براى مردم بازگو نمود، ومردم دانستند اين شخص درعالم برزخ خوك است (مثلاً) تا أبد با او معامله گنهكار مى نمايند، وهنگامى كه توبه نمود، مردم برخورد خود را تغيير نميدهند، واين أمر هتك حرمت آن شخص است كه توبه نموده است، وخلاف ستاريّت خداوند است.
ولى دانستن معصوم ضرر به توبه آن گناهكار نمى زند، چون از دائره عصمت خارج نشده است، ولذا هيچ معصومى عيوب مردم را به ديگران نگفته است، اين خود نشان مى دهد گفتار عرفا در تشخيص أفراد بى اعتبار است.
واز اين جهت است كه عارفان حقيقى پس از مرگ شناخته مى شوند، داستانها از أنها گفته مى شود، ولى اگر در زمان حيات خودشان گفته شد، اين خود دليل بر دكان شدن عرفان آنها دارد.
٤/٣/٢٠١٧

به اشتراک گذاشتن با :