زينت خاندان رسالت

خاندان رسالت از دامان طاهرترين ها دوكودك داشت، رسول گرامى با اين دو كودك بسيار مأنوس بود،
خانه رنگ وبوى ديگرى داشت، اين دو كودك كه فاصله سنى زيادى بايك ديگر نداشتند، عشق واميد را براى پدر ومادر، و جد بزرگوار همراه بارحمت الهى، بارمغان آورده بودند.

حوادث فوق العاده اى درجهان اسلام آن روز رخ داده بود، رسول خدا حسن وحسين را باخود به مسجد مى برد، با آنها بازى مى فرمود، آنان را به مسلمانان معرفى مى نمود، مقام آنهارا بيان داشت، مسلمانان را به محبت اين دو كودك دعوت مى فرمود.
أما دختر چيز ديگرى بود، زهراى أطهر احساس تنهائى مى كرد، جاى خالى نونهالى كه يار وياور برادرها باشد، در سختيها سنگ صبوى آنها باشد، خالى بود.

زينب اين جاى خالى را پُر كرد، جد أطهر، پدر بزرگوار، ومادر گران مايه از اينكه اين دو كودك، پناه ديگرى پيدا كرده بودند، بسيار خوشحال بودند.
خواهر را باهيچ معنا ولغتى نمى شود معرفى كرد، هيچ نامى نمى توانست بيانگر خوشحالى اين خاندان باشد.
زينِ أب، نام بسيار مناسبى بود كه بر اين كودك مبارك بگذارند، زينب واژه مختصر از (زينِ أب) است، زينت بخش قلب پدر!
مادر چه؟
چرا زينت بخش قلب پدر؟
پرسشى كه هرگز پاسخى در لغت عرب براى آن يافت نشد، براى فهم ودرك بيشتر بايد از اينكه پدر درخانواده محور وجود است سخن گفت، عمود خيمه پدر است، خوشحالى پدر خوشحالى همه است، رسول خدا خوشنود، على أمير مؤمنان شاد، زهراى أطهر بالبهاى خندان قنداقه نوزاد پُر از أميد ونشاط را به دست على داد، نه نيم نگاه، كه نگاهى معنى دار به رخسار اين نوزاد انداخت، اين نوزاد را به دست رسول خدا داد، أما، ناگهان دلش فروريخت، على آن استوانه علم ودانش، تقوى وپرهيزكارى، أميد وصبر وپايدارى، ناگهان دلش فرو ريخت!
رسول خدا قنداقه را گرفت، اذان در گوش راست، اقامه درگوش چپ گفت، در اين هنگام جبرئيل در زاويه اى ايستاده، بانگاههاى خود سخنى به رسول خدا گفت، ناگهاى على ورسول خدا، هردو، گريستند …
زهرا، اين الگوى بزرگوارى وصبر، با گريه آنها گريست، گوئى مى دانست، اين گريه دو چيز متضاد را بايكديگر پيوند داده است، خوشحالى واندوه، دو واژه اى كه فقط در نوشتن مى توان آنهارا پيوند زد.
همه گريستتد، أما دو كودك بزرگ خاندان، هاج واج نگاه مى كردند، آهسته رسول خدا روضه روز عاشورا را براى اين خاندان زمزمه نمود.
رسول خدا تنها اشاراتى از وقايع بيان نمود، هنوز سخن از طشت پُر خون حسن نداشت، سخن از اسيرى زينب نداشت، سخن از مشكلات خاندان عصمت وطهارن نداشت، ليكن همه دريافتند كه اين دختر اسطوره صبر است، پشتوانه استقامت است، زينب نيز با لبخندهاى اميد وار كننده اش به آنها فهماند: من زين پدر هستم، همدم مادر هستم، پشتوانه حسن، وسنگ صبوى حسين هستم، در اين هنگام، دست از قنداقه درآورد وبه گردن حسين انداخت كه اى برادر، من رسالت تورا اگرچه سنگين است، اما ميتوان آن را تحمل نمود وبه مقصد رساند.
شايد اين نداى زينب، از همانجا در آسمانها طنين انداز شد: اى يزيد، كد كيدك و إسع سعيك …
به خدا قسم نيرنگهاى تو وخاندان بنى اميه نخواهد توانست صداى نجات بخش حسين من، كه مظهرى از لطف خداست، را، در گوش ودل جهانيان طنين انداز است، وآنهارا از درد جهل ونادانى نجات داده و به سوى بهشت برين عقل ودانش رهسپار خواهد ساخت.

اين بار همه خندان شدند كه رحمت پروردگار از آستين عفت زينب درخشش ديگرى دارد. به خداوند سوگند، هرگز نور خدا خاموش نخواهد شد.
سلام ودرود ما به استوانه صبر وپايدارى، سلام بر زينت أب، زينب أطهر.

به اشتراک گذاشتن با :