يك كلمه محبت
اين متن را از فيس بوك تقل ميكنم
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.زن با… احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذاردکه ناگهان شوهرش گفت:مرا بغل کن.زن پرسید: چه کار کنم؟و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.شوهر
همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد کهگفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن“چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده است .