خودم ديدم؟

امروز پيش از غروب آفتاب وجهت شركت در يم برنامه مذهبى، به يك مركز مذهبى در ايالت مريلند رفتم، درپاركينگ ماشين پليس ايستاده بود، نزديك درب ورودى مركز اسلامى چند اقا وچند خانم ايستاده بودند تو نوبت جهت ورود به مركز.

در بدو أمر به ذهنم خطور كرد، شايد كسانى را گمارده اند كه مردم را باز رسي كنند.

ناگهان درب دوم باز شد، باخود گفتم اين دروب ورودى براى خانمها باز شده چون بازرسى حداگانه دارند.

ولى هنگاميكه توانستيم وارد مركز بشويم متوجه شدم: مرد سالخورده اى كه توان راه رفتن نداشت، باعصا وبه سختى راه ميرفت، سبب اين شلوغى شده بود.

باخود انديشه كردم: اگر من برگشته بودم واين تصور كه دم درب ورودى مركز اسلامى پليس گذاشته اند جهت بازرسى، اين تصور غلط بعدها ممكن بود به عنوان يك خبر، چهل كلاغ بشود.

 چه بسا تصورهاى غلط در زندگى اختلالهاى مهمى ايجاد كند، ومشكلات فراوانى بين افراد يك خانواده به وجود آيد.

آنوقت است كه هريك از ما، تصور خويش را يك واقعيت پنداشته بود، وبعدها به عنوان حقيقت غير قابل انكار بيان ميشد.

چه بسيارند آنها كه در چنين اشتباهى درگير شدند، وبر تصورهاى غير واقعى، چه داستانها سرودند، و دامنه اختلافات توسعه پيدا كرد.

وعافبت زندگى ها به فنا ميرفت.

لذا نبايد زود قضاوت كرد، منتظر شد، جستجو كرد، ودرنهايت وبادرايت انديشيد تا سعادت را از منجلاب باورنكردنى جهل نجات داد.

به اشتراک گذاشتن با :